آستان خورشید

در آستان خورشید کسی منتظرم است
کسی از جنس نور
و حتی بالا تر از آن
کسی که خورشید در پیش برق چشمانش
سو سوی نوری کم فروغ بیش نیست
کسی که وجودش پلی است محکم
برای عبور من
عبور از خودم و رسیدن به او
عبور از فنا و رسیدن به ابدیت
خداوندا مبهوتم از این طالع
و در تحیر که چرا مستوجب این غمم
این روزگار با هزاران خدعه و مزورانه
مرا از او دور انداخت
خداوندا چگونه بخوانمت ؟
چگونه صدایت کنم ؟
چگونه بخواهم مرا به محبوبم نزدیک کنی ؟