پاییز


من از پاییز بیزارم
و از غروب پاییز بیزارتر
آری
من از کوتاهی روز غمگینم
من از صدای برگ هایی که در زیر پای عابران جان می دهند
از رنگ رخساره پریده ی برگ های بی گناه
از عریانی درختان
متنفرم
پاییز هزار رنگ دارد
و
آن هزار رنگ یک رنگ است
و
آن مرگ است
آخر چه کنم که پاییز
افسرده حالم می کند
من در درونم
نشانه های افسردگی فصلی دارم