بی نام ........ !

من در پی آن لحظم که تو را باز در آغوش بگیرم
و تو باز خیره شوی
و به فردا و فرداها بیندیشی
من در پی آن لحظم که تو را باز در آستانه ی خورشید ببینم
و تو نجوا کنان شعر بخوانی :
(( یه نفر میاد که من منتظر دیدنشم ))
من در پی آن لحظم که تو را باز بخوانم همچو یک آواز
و تو باز زبان باز کنی رو به گلایه
و من باز خجل
من در پی آن لحظم که تو را باز ............
دگر باز ندارد
تو حتی کلامی با من نمی گویی
من اما شعر می خوانم
برای تو
برای لحظه های بی کسی
برای درد دوری
برای پازل قلبم
که دیگر درست شدنی نیست