آرزو


دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوری عشقتو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن
همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو را ببینه
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم
آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا آسمون تو تک ستاره ی منی
به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو را ببینه

تنهام گذاشت

اونی که میگفت بهم عاشقمه
تنهام گذاشت
اون با یه احساس سنگی روی قلبم پا گذاشت
اونی که میگفت همیشه با منه
تو جهنم بلا تنهام گذاشت
اونی که میگفت همیشه آرزوش دیدنمه
تا یکی دیگرو دید گذاشت و رفت
منو تو دریای غم تنها گذاشت
اونی که قلبمو آسون من گذاشتم زیر پاش
بی تفاوت پاشو رو دلم گذاشت
اونی که میگفت همیشه به یادمه
منو تو کنج خراب دل خاکیش جا گذاشت

توهم

هنگام وصل ما
در اوج شادی
ناگاه صدایی سرد
خبر از واقه ی شومی داد
صدایی میگفت :
که او را با زور بالاجبار
راهی قلب من عاشق کردند
راهی خانه ی بخت
در شبی که باید خنده هایش میشکافت سینه این شب را
قطره اشکی آرام می پیمود گونه ی سرخش را
پاک میکرد خط چشمش را
فهمیدم چسیت این اشک
میسوختم در آتش
نه از شهوت
و نه در فکر حجله در ساعتی بعد
از عشق
از عشق
از عشق
صدا و رقص مثل قبل پا بر جا بود
دستش را گرفتم سخت در دست
بلندش کردم
با هم رفتیم میان جمعیت
می لرزید
یخ بود
نزدیک شدم به صورتش
بوسیدمش
گفتم آزادی
اگر تو بخواهی
قطع خواهم کرد این جشن این عروسی
گفت نه !!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفتم چرا ؟
من شنیدم که صدایی گفت
تو را با زور با اجبار
راضی به این وصلت کردند
گفت که میگوید چنین چیزی را ؟
گفتم صدا !
گفت نه
گریه میکردم چون
در کنار تو نشستم
با تو من باده پرستم
نه چه میگویم
با تو من بی می و باده همیشه مستم
گفتم عاشقم
گفت میدانم
گفتم عاشق معشوقش را آزاد میخواهد
هر زمان هر جا
باز هم گفت که میدانم
بعد اشکش را پاک کرد
همه نگاه میکردند
محکم در آغوشش کشیدم
او هم
خاموش شده بود صدا در هیاهوی جمعیت
و من هرگز بعد از آن نشنیدمش