شرف عرش اعظم

عباس دستانش را به زیر آب می برد .
نه نه !!!
اشتباه نکنید ، نه برای نوشیدن
بلکه برای صحبت !
ای آب تو را بنوشم ؟
آب موج می زند
التماس می کند
تمنا می کند
دلبری می کند
عباس تشنه ای !!!
فقط جرعه ای بنوش
و عباس می خندد !!!
ای آب
بهر چه اینگونه ملتمسی ؟
من عباسم
من علمدار حسینم
من شیرم
من شاگرد علیم
من جان جهانیانم
آب همچنان موج می زند
همچنان التماس می کند
ای بی خبران
از چه روی می گویید که عباس دست به زیر آب برد تا بنوشدش ؟؟؟
عباس قصد کرد
تا قیام قیامت
آب را بنده ی خود کند
آب را ملتمس خود کند
آب را از شرم آب کند
و هنوز هم
و همیشه
آب التماسش را می کند
عباس آب را ریخت و آبرویش را نریخت


سرورم از بزرگی شما ، نه فقط کلماتم بلکه خودم هم به حقارت افتادم . اما چه کنم که عاشقم ؟ می دانم و همه می دانند که این حقارت ابدی است . اما چه کنم که اگر وصفی از شما نکنم ، می میرم .
شما را قسم به دستان بریده ات که ستون عرش خداست . . . . . . . . . . . . . . . . .
شما را قسم به تشنگی کودکان حسین . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شما را قسم به غم زینب ، ام المصائب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .