روزترین شب

خدايا از تو امان خواهم در آن روزى كه سود ندهد كسى را نه مال و نه فرزندان مگر آن كس كه دلى پاك به نزد خدا آورد.

و از تو امان خواهم در آن روزى كه بگزد شخص ستمكار هر دو دست خود را و گويد اى كاش گرفته بودم با پيامبر راهى .

و از تو امان خواهم در روزى كه شناخته شوند جنايتكاران به سيما و رخساره شان و بگيرندشان به پيشاني ها و قدم ها .

و از تو امان خواهم در آن روزى كه كيفر نبيند پدرى بجاى فرزندش و نه فرزندى كيفر شود بجاى پدرش براستى وعده خدا حق است .

و از تو امان خواهم در آن روزى كه سود ندهد ستمكاران را عذرخواهيشان و بر ايشان است لعنت و ايشان را است بدى آن سراى .

و از تو امان خواهم در روزى كه مالك نيست كسى براى كسى ديگر چيزى را و كار در آن روز بدست خدا است

و از تو امان خواهم در آن روزى كه بگريزد انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش . براى هركس از ايشان در آن روز كارى است كه (فقط) بدان پردازد .

و از تو امان خواهم در آن روزى كه شخص جنايتكار دوست دارد كه فدا دهد از عذاب آن روز پسرانش و همسرش و برادرش . و خويشاوندانش كه او را در پناه گيرند و هر كه در زمين هست يكسره كه بلكه او را نجات دهد، هرگز كه جهنم آتشى است سوزان كه پوست از سر بكند .

مولاى من ... تويى سرور و منم بنده و آيا رحم كند بر بنده جز سرور او ؟

مولاى من اى مولاى من ، تويى مالك و منم مملوك و آيا رحم كند بر مملوك جز مالك ؟

مولاى من اى مولايم تويى عزتمند و منم خوار و ذليل و آيا رحم كند بر شخص خوار جز عزيز ؟

مولاى من اى مولاى من تويى آفريدگار و منم آفريده و آيا رحم كند بر آفريده جز آفريدگار ؟

مولاى من اى مولاى من تويى بزرگ و منم ناچيز و آيا رحم كند بر ناچيز جز بزرگ؟

مولاى من اى مولاى من تويى نيرومند و منم ناتوان و آيا رحم كند بر ناتوان جز نيرومند ؟

مولاى من اى مولاى من تويى بى نياز و منم نيازمند و آيا رحم كند بر نيازمند جز بى نياز ؟

مولاى من اى مولاى من تويى عطابخش و منم سائل و آيا رحم كند بر سائل جز عطاكننده ؟

مولاى من اى مولاى من تويى زنده و منم مرده و آيا رحم كند مرده را جز زنده ؟

مولاى من اى مولاى من تويى باقى و منم فانى و آيا رحم كند بر فانى جز خداى باقى ؟

مولاى من اى مولاى من تويى هميشگى و منم زوال پذير و آيا رحم كند بر زوال پذير جز خداى هميشگى ؟

مولاى من اى مولاى من تويى روزى ده و منم روزى خور و آيا رحم كند روزى خور را جز روزى ده ؟

مولاى من اى مولاى من تويى سخاوتمند و منم بخيل و آيا رحم كند بر بخيل جز سخاوتمند ؟
مولاى من اى مولاى من تويى عافيت بخش و منم گرفتار و آيا رحم كند بر شخص گرفتار جز عافيت بخش ؟

مولاى من اى مولاى من تويى بزرگ و منم كوچك و آيا رحم كند بر كوچك جز بزرگ ؟

مولاى من اى مولاى من تويى راهنما و منم گمراه و آيا رحم كند بر گمراه جز راهنما ؟

مولاى من اى مولاى من تويى بخشاينده و منم بخشش پذير و آيا رحم كند بخشش پذير را جز بخشاينده ؟

مولاى من اى مولاى من تويى سلطان و منم گرفتار آزمايش و آيا رحم كند به بنده گرفتار آزمايش جز سلطان ؟

مولاى من اى مولاى من تويى دليل و راهنما ومنم متحير و سرگردان و آيا رحم كند سرگردان را جز راهنما ؟

مولاى من اى مولاى من تويى آمرزنده و منم گنهكار و آيا رحم كند گنهكار را جز آمرزنده ؟

مولاى من اى مولاى من تويى غالب و منم مغلوب و آيا رحم كند بر مغلوب جز غالب ؟

مولاى من اى مولاى من تويى پروردگار و منم پروريده و آيا رحم كند پروريده را جز پروردگار ؟

مولاى من اى مولاى من تويى خداى با كبريا و بزرگمنش و منم بنده فروتن و آيا رحم كند بر فروتن جز خداى بزرگمنش ؟

مولاى من اى مولاى من به من رحم كن به رحمت خود و خوشنود شو از من به جود و كرم و فضل خود .

اى صاحب جود و احسان و نعمت و امتنان به رحمتت اى مهربانترین مهربانان .

به یاد یار

گیسوانت را چنین آشفته مکن
که آشوب بر پا می کنی در جان من
اشک هایت را چنین جاری مکن
که جاری می کنی خون از دیده گان من
چشم هایت را چنین بر من مبند
که درهای عرش خدا قفل شوند بر روی من

لحظه لحظه تا ملاقات با خدا

امشب با خدا وعده ی دیدار دارم
قرار است به دنبالم بیآید
به او گفتم که زنگ در را نزند
من گرمایش را حس میکنم
و با حس کردن گرمایش در را می گشایم
به او گفتم که کسی باور نمی کند
قرار است امشب خدا به دنبالم بیآید
قرار است دستانم را در دستانش بگیرد
قرار است با هم قدم زنیم
قرار است با هم پرواز کنیم
قرار است به جنگل برویم
قرار است بالاترین سیب سرخ را برایم بچیند
قرار است به کوه برویم
قرار است به بلند ترین قله مرا ببرد
قرار است به ساحل برویم
قرار است روی شن ها با هم بدویم
قرار است به کویر برویم
قرار است در گرما آبی خنک به دستانم دهد
به من قول داده
که اگر خسته شدم قدم هایش را آرام کند
به من قول داده
که اگر حرف زدم به حرف هایم گوش کند
به من قول داده
که اگر چشمانم خواب آلود شد در آغوشش بخوابم
به من قول داده
که وقت خواب برایم لالایی بخواند
من امشب با خدا قرار دارم
نکند دیر کند
امشب با خدا قرار دارم
بهترین لباسم را پوشیده ام
با خدا قرار دارم
زیبا ترین شعرم برایش سروده ام
قرار دارم





این نوشته کفر نیست . این نوشته احساسی است که احساس حسش شاید کمی دشوار باشد . فقط آنچه را دل تنگم خواسته است بدون هیچ قیدی نوشته ام . تقدیم به خدای نازنینم که نزدیک تر از هر نزدیکی ست که در ذهنم بگنجد ، ولی افسوس که ما این را نمی دانیم و یا اگر می دانیم خودمان را به نادانی می زنیم .

حال و هوایی دگر خواهم

نوشتن از شما حال و هوایی دگر خواهد
دستان لرزانم قوتی دگر خواهد
چشمانم برای باریدن شبنمی دگر خواهد
قلبم برای لرزیدن عشقی دگر خواهد

که شما آقایی و یکتایی و بی همتایید
که شما جان جهان ، مالک دل هایید
که شما شاهن شه شاهان ، روح خدایید
که شما مهدی اعظم ، صاحب الزمانید

و من آن بدترین بنده ی خدایم
و من آن کوچک ترین عاشق شمایم
و من آن گم کرده راه در این بیابانم
و من آن جان خسته چشم در راه شمایم

اگر نظری به من کنید چه شود ؟
اگر سری به من بزنید چه شود ؟
کمم ، نمی گویم به وقت بیداری
اگر در خواب هم شود چه شود ؟


دل نوشته ای ناچیز تقدیم به قطب عالم امکان ، ولی امر و ولی نعمت جهانیان ، مهدی موعود (عج) . به مناسبت تاج گذاری آن وجود نازنین .

بی تو

اوج من حضیضی است بی تو
و بی تو
شاید
اما
اگر
آیا

بی تو
نتوانم خواهم ماند
و
نخواهم که توانم ماند

و بی تو
شاید ها
اماها
اگرها
آیاها
به هرگز بدل خواهند شد
و من هرگز بی تو نمی خندم
و من هرگز بی تو نفس نمی کشم
و من هرگز بی تو زنده نمی مانم

شرف عرش اعظم

عباس دستانش را به زیر آب می برد .
نه نه !!!
اشتباه نکنید ، نه برای نوشیدن
بلکه برای صحبت !
ای آب تو را بنوشم ؟
آب موج می زند
التماس می کند
تمنا می کند
دلبری می کند
عباس تشنه ای !!!
فقط جرعه ای بنوش
و عباس می خندد !!!
ای آب
بهر چه اینگونه ملتمسی ؟
من عباسم
من علمدار حسینم
من شیرم
من شاگرد علیم
من جان جهانیانم
آب همچنان موج می زند
همچنان التماس می کند
ای بی خبران
از چه روی می گویید که عباس دست به زیر آب برد تا بنوشدش ؟؟؟
عباس قصد کرد
تا قیام قیامت
آب را بنده ی خود کند
آب را ملتمس خود کند
آب را از شرم آب کند
و هنوز هم
و همیشه
آب التماسش را می کند
عباس آب را ریخت و آبرویش را نریخت


سرورم از بزرگی شما ، نه فقط کلماتم بلکه خودم هم به حقارت افتادم . اما چه کنم که عاشقم ؟ می دانم و همه می دانند که این حقارت ابدی است . اما چه کنم که اگر وصفی از شما نکنم ، می میرم .
شما را قسم به دستان بریده ات که ستون عرش خداست . . . . . . . . . . . . . . . . .
شما را قسم به تشنگی کودکان حسین . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شما را قسم به غم زینب ، ام المصائب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .