... وخداوند عشق را آفرید ...

و خدا تنها بود
خداوند بارگاهش را آفرید
ولی بارگاهش خالی بود
خداوند فرشتگانش را آفرید
ولی فرشتگانش بی احساس بودند
خداوند دنیا را آفرید
ولی دنیا ساکن بود
خداوند زمین را آفرید
ولی زمین بی حاصل بود
خداوند دریاها را آفرید
ولی دریاها بدون موج بودند
خداوند گیاهان را آفرید
ولی گیاهان بی برگ بودند
خداوند مرد را آفرید
ولی مرد تنها بود
خداوند زن را آفرید
ولی زن تنها بود

وخداوند چیزی جدید آفرید

بارگاهش شلوغ شد
فرشتگانش با احساس شدند
دنیا به جنب و جوش افتاد
زمین به بار نشست
دریاها مواج شدند
مرد و زن یار یکدیگر شدند
آن چیز جدید عشق بود
خداوند عشق را آفریده بود
و خداوند برای تمام مخلوقاتش عشق را آفریده بود

نمیدونم ؟

وقتی خدا تن آفرید از روح خود دل آفرید
ولی به جای قلب تو یه تیکه سنگ آفرید
نمیدونم که چرا با هر نفس به یادتم
نمیدونم که چرا نمیری تو ز خاطرم
نمیدونم که چرا تو شدی تمام من
با این همه ظلمای تو من هنوزم عاشقم
نمیدونم که چرا با کار من کار نداری
چی میشه یک بارم که شده سر روی شونم بذاری
نمیدونم که چرا عشق منو نمیبینی
با این غرور سرکشت آدمو تنها میذاری
نمیدونم که چرا اشک منو نمیبینی
با خنده های شیرینت سرت رو بر میگردونی
نمیدونم که چرا تو زیر قولت میزنی
آخه چی میشه نازنین یه بار بهش عمل کنی

در هوایت

در هوایت بی قرارم ای قرار من
بر سر راهی که رفتی من هنوزم چشم در راهم
و در گوشم صدایت
و در ذهنم آخرین حرف های نا تمامت
و در دستم تمام نامه هایت
و در قلبم عشق بی انتهایت
و بر لب اسم زیبایت
و در رویا های ناتمامم دیدن روی زیبایت
و در کابوس دیدن شبنم اشک هایت
و اما من
نیستم در خلوت ترین گوشه ی قلبت
نداری تو حتی یکی از نامه هایم
و نیستی چشم در راهم