تو می خواهی دور شوی از من

تو می خواهی پر کشی از من
همچو پرنده از شاخه ی درخت
خیالی نباشدت
پر کش ای عشق من از روی شاخه ی دستانم
پر کش اما هیچ مپندار که ریشه ام نابود می شود از رفتنت
تو می خواهی دور شوی از من
همچو ماهی از آغوش رود
خیالی نباشدت
دور شو ای عشق من از درون جاری آغوشم
دور شو اما هیچ مپندار جاری آبم خشک می شود از رفتنت
تو می خواهی بگذری از من
همچو ابر از روی کویر
خیالی نباشدت
بگذر ای عشق من از روی ترک های جانم
بگذر اما هیچ مپندار که یکپارچه تنم مرگ می شود از رفتنت
تو می خواهی رخت بر کنی از من
همچو بهار از دامان زمین
خیالی نباشدت
رخت کن ای عشق من از غنچه های کوچک عشقم
رخت کن اما هیچ مپندار که سبزم زمستان می شود از رفتنت
تو می خواهی دور شوی از من
اما هیچ پنداشته ای که من
بی تو هرگز نخواهم ماند ؟

بی بهانه .......... !!!!

دل من آینه است
هر کس که در آن خیره شود
روی خود را بیند
گاه هم پیش آید
که کسی گوشه ی آینه را می شکند
قلب من آینه است
به درون دل من گر آیی
قلب من هر چه که در توست
بزرگ می بیند
خوبیت را ، بدیت را ، اما
خوبیت را به درون جانش
نگه می دارد
و بدی را به دور می ریزد
دل من آینه است
و تو خود را در آن می بینی
به درونش آی
تو اگر طاقت دیدن داری
به درونش آی اگر
به قدرت عشق باور داری