تو

شمیم بهشت
یکتایی تو
میسازدت برای من
آرزویی که حتی در رویا هم بدست آوردنش را نمیدیدم

پاییز


من از پاییز بیزارم
و از غروب پاییز بیزارتر
آری
من از کوتاهی روز غمگینم
من از صدای برگ هایی که در زیر پای عابران جان می دهند
از رنگ رخساره پریده ی برگ های بی گناه
از عریانی درختان
متنفرم
پاییز هزار رنگ دارد
و
آن هزار رنگ یک رنگ است
و
آن مرگ است
آخر چه کنم که پاییز
افسرده حالم می کند
من در درونم
نشانه های افسردگی فصلی دارم

تو می خواهی دور شوی از من

تو می خواهی پر کشی از من
همچو پرنده از شاخه ی درخت
خیالی نباشدت
پر کش ای عشق من از روی شاخه ی دستانم
پر کش اما هیچ مپندار که ریشه ام نابود می شود از رفتنت
تو می خواهی دور شوی از من
همچو ماهی از آغوش رود
خیالی نباشدت
دور شو ای عشق من از درون جاری آغوشم
دور شو اما هیچ مپندار جاری آبم خشک می شود از رفتنت
تو می خواهی بگذری از من
همچو ابر از روی کویر
خیالی نباشدت
بگذر ای عشق من از روی ترک های جانم
بگذر اما هیچ مپندار که یکپارچه تنم مرگ می شود از رفتنت
تو می خواهی رخت بر کنی از من
همچو بهار از دامان زمین
خیالی نباشدت
رخت کن ای عشق من از غنچه های کوچک عشقم
رخت کن اما هیچ مپندار که سبزم زمستان می شود از رفتنت
تو می خواهی دور شوی از من
اما هیچ پنداشته ای که من
بی تو هرگز نخواهم ماند ؟

بی بهانه .......... !!!!

دل من آینه است
هر کس که در آن خیره شود
روی خود را بیند
گاه هم پیش آید
که کسی گوشه ی آینه را می شکند
قلب من آینه است
به درون دل من گر آیی
قلب من هر چه که در توست
بزرگ می بیند
خوبیت را ، بدیت را ، اما
خوبیت را به درون جانش
نگه می دارد
و بدی را به دور می ریزد
دل من آینه است
و تو خود را در آن می بینی
به درونش آی
تو اگر طاقت دیدن داری
به درونش آی اگر
به قدرت عشق باور داری

کهنه روز

نوروز هم تمام شد و باز هم روزهای کهنه ..........

براي زيباترين بنده ي خدا

زبانم عاجز است
همين ....

من یک وارثم

من وارث دنیای غمم
آخرین پادشاه بر دنیای مغمومان
و تاج دار در ضیافت تاریکی
تختم همه اندوه
جامه ام همه درد
و خیالم همه باطل
و نگاهم همه دوری
و صدایم همه پوچ
و درونم همه .....
من وارث دنیای غمم
وارث غربت آدم
وارث گریه ی حوا
وارث هرچه تباهی ست
و منم وارث اندوه همان زوج خطاکار

ترانه ی باران

سرمای سرد زمستان بود
می رود از پیش چشمانم چه زود
یاد دارم ، آن روز باران بود ...
راه ها نزدیک ، آرزوها دور
آدمی بی چتر ، یک نفر در فکر او

سادگی

ساده نیست فراموشی و خاموشی
من كه هیچكس جز تو را نمی خواهم
یا به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم
روی از من اينگونه بر مگردان
ای آرزوی دیرینه ام

آیا مرا می بینی ؟

سكوتی عظیم تمام وجودم را فرا گرفته بود
مرا لحظه ای میهمان چشمانت كردی
یك نگاه به چشمانت
راهنمایم شد به ابدیت
ای یگانه عشق من ، تا ابد با من باش